می گویند آنفلونزای مرغی آمده است؛ به خوشی و خرمی! و دارد اندک اندک بالهایش را بر همه جای کشور پهن می کند. دوست تر می دارم خوشبین باشم و بخندم ولی می بینم همه چیز آدمی را به بدبینی دلالت می کند. اما چند نکته هست که جالب است و تامل برانگیز.
اول آنکه پیش از مراجع رسمی، خبر انتشار آنفلونزای مرغی را یک وبلاگ منتشر کرد و این را هم باید به مزایای این فن نو اضافه نمود.
دیگر آنکه حرکت موج این بیماری بسیار سربع تر از جنون گاوی سالهای قبل تر است و موج اش آنچنان دامن گستر که وبا و طاعون عهد قدیم را به یاد می آورد.
سومین حرف آنکه انسان مدرن را گمان توفق بر همه بیماریها بود و تا همین نیمه قرنی که رفت، علم زدگان می پنداشتند داروی هر دردی را خواهند یافت و حالا ...
ماجرای بعدی تامل و سکوت و خونسردی مدیران مملکت است...
پنجمین منظر بالا رفتن نرخ گوشت قرمز و پایین آمدن قیمت گوشت سفید است و گویی فرودستان جامعه جز در چنین مجالی امکان دیدن مرغ را نخواهند داشت.
... و همیشه در اینگونه ماجراها یاد آن کلام معصوم می افتم که می فرماید: چون انسانها به گناه تازه ای دچار می شوند، خداوند دردهای جدیدی را نازل می کند...
حرف بسیار است و مردن بیخ گوشمان و سرمان در برف! اگر آن جنون و این آنفلونزا و آن دیگری جانمان را نگیرد، خودمان با دستان اعمال خویش، خود را مدفون خواهیم کرد...
ربنا فاغفر لنا ذنوبنا!