موجیم و وصل ما، از خود بریدن است... ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم... شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بیپریم از فوج دیگریم... پرواز بال ما، در خون تپیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش... آیین آیینه، خود را ندیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را... خامیم و درد ما، از کال چیدن است
قیصر امین پور