حافظ، شاعر دیروز و امروز نیست. شاعر همه زمانههاست و بیشتر که آدمی، "آدمی در عامل خاکی نمیآید بدست... عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی" را مرور میکند، فهم عمیق حافظ از هستی، جان را چنان از خود رها میکند، که در میمانی که او کجاها را دیده و ما کجا را؟... عمر، مثل یک اتفاق زودگذر، در گذر است و عقربه بزرگ، نفسزنان، لاشهاش را روی سر عقربه کوچک ساعت، پهن میکند و ما در مدار بسته، میرویم و میآییم... سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق… چه سود، چون دل دانا و چشم بینا نیست