سرمای استخوانسوز، بنای باز ایستادن ندارد و گویی قرار است این برودت سخت که میگویند 30 سالی بیسابقه بوده، تا یکی دو هفته دیگر، دست از سر شهرهای ایران بر ندارد. در برابر این موج سرما، اما برخی حرفها کمی نگرانیزاست و دلسرد کننده. آنچنان که بخشی از مردم، گویی بنا ندارند از هودج توقع و مطالبات بیپایان پیاده شوند؛ مدام تهران را با مسکو مقایسه میکنند و میگویند اگر ما سیبری بودیم چه میشد. حاضر نیستند لباسی گرمتر بپوشند و درزهای درها و پنجرهها را بگیرند و از قطعی گاز، گریزان و نالاند. سرمای 30 درجه زیر صفر را نادیده میگیرند و چشمانشان را بر اندک یخزدگی خیابانها از هم میدرانند که این چه وضعی است وچه آشفته مدیریتی داریم و چههای فراوان دیگر. ایرانی باید کمی از خودش برای وطناش مایه بگذارد و تا چنین نکند و مدام کنار گود بنشیند و بگوید یکی دیگر لنگش کند، در بر همین پاشنه میچرخد و خودش را دست کم میگیرد و عزت نفساش را از دست میدهد.