ارسال شده توسط فرشاد مهدی پور در 84/12/3:: 6:8 عصر
اسفندماه 81، چند روزی مانده به بسته شدن مرزهای ایران و عراق، در زمان صدارت صدام، سفری کوتاه نصیبم شد برای زیارت سامرا.
کاروان که دو مامور استخبارات عراق همراهش بودند صبح زود از بغداد به راه افتاد و ساعت حدود هشت و نیم به سامرا رسید. شهری کوچک که از دور گنبد درخشانش تلالویی دیدنی داشت. گنبدی که در میان مرقدهای مطهر ائمه شیعه، بزرگترین گنبد خوانده می شد...
اتوبوس سریع راهش را طی کرد و نزدیک حرم نگاه داشت. دور و بریها نگاه سردی به زائران داشتند و افسران استخبارات هم مدام می گفتند: فقط زیارت، اینجا بازار نه!
از اتوبوس پیاده نشدهایم که غرش دو اف-16 آمریکایی گوشها را می خراشد.
حرم کوچک، با صحنی مصفا و ساده. ضریحی بزرگ که در خود مدفن امامان دهم و یازدهم بود. دو بزرگواری که ما کمتر درباره آنها گفته ایم و شنیده ایم. و در کنار آنها قبور دو زن برتر خاندان اهل بیت: مادر و عمه حضرت صاحب الزمان.
داخلی حرم تو را راهی مشهد میکند و یاد بارگاه حضرت ثامن میافتی؛ اما بیرونی معماریاش به طرزی عجیب مهندسی و محکم و تشکیل شده از خطوط عمودی است.
پشت ضریح، مصلایی جمع و جور برای نماز خواندن. تک و توک زائری و یک روحانی سید شیعه. شهر به طرزی عجیب وهم انگیز و ساکت است. درست مثل یک دژ. گویی بعد از هزار سال هنوز هم امام حسن عسگری را در حصار پادگان قرار داده اند. بعدها فهمیدم شهر در نزدیکی تکریت زادگاه صدام است و مجل رفت و آمد تندرو ترین مخالفان شیعه. میگویند حتی هنوز هم در قهوه خانه هاشان تصاویر صدام را به دیوار آویختهاند.
(ادامه مطلب-به نقل از بازتاب)...
کلمات کلیدی :