اگر پاریس را مر کز تحولات فرهنگی – اجتماعی پس از رنسانس فرض کنیم و آمریکا را نمود عملی و محصول وافعی تمدن مدرن غرب، بی تردید اتفاقاتی که در این دو نظام می افتد را باید بسیار با معنا تلقی کرد. در روزهای گذشته شهرهای مختلف فرانسه و ایالات متحده، مملو از مردان و زنان معترضی بود که می خواستند برخی قوانین (عمدتا در حوزه حقوق شهروندی) که تازه وضع شدهاند، اصلاح شوند؛ آشوبهای اروپاییان پرتنش و آمریکاییها آرام و در اولی آن ها موفق به تعلیق قانون شدند و در دومی نه تنها مسولان حرفی نزدهاند، بلکه برخی از حاضران را نیز از محیط کار یا مدرسه شان اخراج کردهاند. بگذریم که این اتفاق از منظر به چالش کشیده شدن پروژه "دولت رفاهی" عصر مدرن بسیار قابل تامل است، اما نکته جالبتر ماجرا اینجاست که هیچ کس در پس این تظاهرات چند میلیونی، بیمی از سقوط نظام حاکم نداشته و ندارد(حالا هر چند روز که به طول انجامد و اعتصابهای گسترده را پدید آورد)؛ ولی فرض کنید اگر واقعه ای مشابه (در ابعادی بسیار کوچک تر)، در همین میدان انقلاب به وقوع بپوندند، نه تنها خارجیها مدام از پایان حکومت سخن خواهند گفت، بلکه بسیاری از داخلیها هم در گوشی و عیان، این حرف را خواهند زد. نمیدانم این چیزها مربوط به آب تهران یا پاریس و لسآنجلس میشود و یا ربطش را در جهت آنتن فکری - عقیدتی هر کدام از آدمها باید پیدا کرد؟