• وبلاگ : نگاه مشرقي
  • يادداشت : زخم و جراحت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + همسايه بغلي 
    مي گم باز صد رحمت به ادبيات همين برادر فرشاد خودمان .درسته كه يه وقت هايي ما چيزي از نوشته هاشون دستگيرمون نمي شه ولي يه كم كه به سواتمون مراجعه مي كنيم ، باز مي بينيم ، نه يه چيزايي بلده !!!

    با اجازه ما فوق ترين نيروي قدرت و عظمت يك محيط سعادت درخشنده وحدت نوين جهاني

    برادر وحدتي علي اشرف كشاورز رهبروحدت نوين جهاني و خواهر وحدتي فخرالسادات مير افضلي

    يزدان مقتدر دانا و توانا را سپاس كه خواهر وحدتي افتخار السادات مير افضلي از جسم ثقيل به فضاي لطيف تحول يافت . اين تحول را صميمانه تبريك مي گوييم .

    وحدتيان : يوسف ، ابراهيم ، الميرا و آرش باطومچي ، زهرا يميني

    برادر آشناي عزيز ! فعلا يه نفر رو پيدا كن متن فوق رو كه از قضا تو يكي از روزنامه هاي كشور چاپ شده رو برامون ترجمه كنه ، من قول مي دم شعر مريم حيدرزاده رو خودم برات ترجمه كنم باقلوا !!

    سلام

    يه معني اش مي كني؟

    + آشنا 
    متن اين شعر چي بود هر كي فهميد ترجمه كنه بي زحمت!!

    سلام

    چطوري زخم خورده!

    + ؟؟؟؟؟؟؟ 

    دوستي اس ، ام اسي زد و تازه ترين شعر مريم حيدرزاده را برايم ارسال كرد . بد نديدم خوانندگان محترم نگاه مشرقي هم از فيض آن محروم نشوند !!

    ...،،،‍‍™™ه

    ؛؛،‍‍‍‍‍؛؛€

    ءءء،،؛؛

    ووــآآ؛؛

    ن€€؛؛غ؛؛

    ؛؛€™فف،،،

    ؛؛،‍‍‍،،€€غ

    + آشنا 
    همه چيز گاه اگر كمي تيره مينمايد باز روشن مي شود اما فراموش مكن اين حقيقت است باراني بايد تا رنگين كماني برآيد و غوره ترش تا كه شربتي گوارا فراهم شود وگاه روزهايي در زحمت تا كه از ما انسان هايي تواناتر بسازد خورشيد دوباره خواهد درخشيد زود خواهي ديد.
    دل ديوانه‌ي من قابل زنجير نبود ورنه کوتاهي از آن زلف گره گير نبود
    دوش با طره‌اش از تيرگي بخت مرا گله‌اي بود ولي قدرت تقرير نبود
    عشق مي‌گفتم و مي‌سوختم از آتش عشق که در اين مساله‌ام فرصت تفسير نبود
    کي جهان سوختي از عشق جهان سوز اگر در جهان جلوه‌ي آن حسن جهان گير نبود
    بس که سرگرم به نظاره‌ي قاتل بودم هيچ آگاهيم از ضربت شمشير نبود
    يارب اين صيد فکن کيست که نخجيرش را خون دل مي‌شد و دل با خبر از تير نبود
    نازم آن شست کمان‌کش که به جز پيکانش خواهشي در دل خون گشته‌ي نخجير نبود
    با غمش گر نکنم صبر، فروغي چه کنم که جز اين قسمتم از عالم تقدير نبود