خداي من !
اين منم و پستي و فرو مايگي ام
واين تويي با بزرگي و كرامتت
از من اين مي سزدو از تو آن....
....چگونه ممكن است به ورطه ي نوميدي بيفتم در حاليكه تو مهربان و صميمي جوياي حال مني.
....خداي من!
تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي كه من بدان مبتلايم!
..خدايا تو كي نبودي كه بودنت دليل بخواهد ؟
تو كي غايب بوده اي كه حضورت نشانه بخواهد؟
تو كي پنهان بوده اي كه ظهورت محتاج آيه باشد ؟
....كور باد چشمي كه تو را ناظر خويش نبيند !
كور باد نگاهي كه ديده باني نگاه تو را در نيابد .
بسته باد پنجره اي كه رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود .
و زيانكار بادسوداي بنده اي كه از عشق تو نصيب ندارد !
.....